شمیم عطرت
محرم ، یک حس است،یک حس زیبا،چشمهایت را هم که ببندند ،در یک جایی بی خبر از دنیا حبست کنند... هیچ چیز هم که ندانی ، تا محرم بیاید می فهمی... ، می فهمی که چشم هایت پر از اشک است ... می فهمی که قلبت بغض کرده و سنگین می زند... محرم بدون بوی اسفند هایش ، بدون سیاه هایش، بدون صدای نوحه ها، بدون خیلی چیزهای دیگر ... ، بدون همه ی این ها هم بر همه اشکار است ..آنقدر هویدا که غمش را در قلب تمام آدمهایی که حتی قرن ها قبل از رسیدن آن محرم خاص می زیستند گذاشته بوده اند ... ، حال و هوایمان جور دیگری است این روزها ...
آدم ،که گلی شد در قلبش غم محرم و شهیدش را گذاشته بودند، نوح برای آن محرم و آن شهید گریست،زکریا یحیی را خواست برای هم دردی با آن شهید ...
غمش همیشگی است...، غمش مسلمان بودن نمی خواهد ... همینکه ادم باشی کافی است
همینکه روضه ای باشد و یک گوشه و کناری ... دلم میخواهد فقط گریه کنم ... فقط گریه کنم ... فقط گریه کنم ...از آن وقت هایی که بعدا حسرت می خورم چرا آن قدر پایم گیر است که نمی توانم رها شوم... از ان وقت هایی که آن قدر اشک آگینند چشمانم ، که سبک سبک می شوم...
یادم می اید این جمله را که اگر اشکی از چشمت دراید ، یعنی به تو اذن داده اند ...
پیچیده ، شمیمت همه جا ، چون شیشه عطری که درش گم شده باشد ...
*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
- ۹۲/۰۸/۱۷
- ۱۵۱۱ نمايش