هیچوقت دیر نیست...
از نوشتن میترسم در ایـن روزگـار که همه اهل معامله شدهاند ، از سیاستمدار تا روشنفکر ...
راستی تو چقدر گرفتهای که سکوت کنی ؟!
#حسین_پناهی
- ۱ نظرات شما
- شنبه ۱۴ مهر ۹۷ ، ۰۰:۰۰
- ۱۰۴۶ نمايش
از نوشتن میترسم در ایـن روزگـار که همه اهل معامله شدهاند ، از سیاستمدار تا روشنفکر ...
راستی تو چقدر گرفتهای که سکوت کنی ؟!
#حسین_پناهی
هدف دعا چیست ؟
آرامش ؟ حاجت ؟ سلامتی ؟ رسیدن به اهداف از راه میانبر ؟ جادوگری خدا ؟
دعا برای همه ی این ها هست و هدفی که معمولا غافل می ماند
به قول قرآن: قل ما یعبوا بکم ربى لو لا دعاوکم (سوره مبارک فرقان، آیه آخر)
بگو اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمی کند
باشد که دعا کنیم، با همه اهداف مقدس و دعا برای برای اعتنای خدا به دعا کننده...
التماس دعا ...
دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم
یواش، دست نزن، شیشه ام، ترک دارم
چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است
که در صداقت آیینه نیز شک دارم
رفیق! بار غریبی به دوش من مانده است
که احتیاج به یک دوست، یک کمک دارم
صدا زدم که "به من در قبال سکه ی زخم
چه می دهید؟" یکی گفت: من نمک دارم
من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت
خوشم از این که غمی با تو مشترک دارم
شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود....
او به جهانیان فهماند که حتی
کشته شدن در کربلا هم
از بین برنده حق الناس نیست..
در عجبم از کسانی که
هزاران گناه میکنند و معتقدند
یک قطره اشک بر حسین
ضامن بهشت آنهاست...
یادمان باشد به بهانه عزاداری برای امام حسین(ع) در خیابانهای شلوغ در روز و شبهای غیر تعطیل، ترافیک ایجاد کردن در شهرهای بزرگ و پرترددی مثل تهران حق الناس است..
یادمان باشد مانع از عبور خودروهای اورژانس و آتش نشانی شدن حق الناس است..
یادمان باشد به بهانه عزاداری برای امام حسین(ع) کوچه ها را بستن و چادر کشیدن حتی اگر یک نفر از ساکنان کوچه ناراضی باشد در حالیکه مساجد خالی است حق الناس است..
یادمان باشد خم کردن قامت پاکبانان شریف مملکت برای پاکسازی نادانی های ما در کوچه و خیابان حق الناس است..
یادمان باشد فخرفروشی و چراغانی کردن کوچه ها و خیابانها به بهانه عزاداری و با نیت چشم و هم چشمی با دیگر هیئت ها حق الناس است..
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست
یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست
دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید: خبری نیست
هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست
ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست
تفاوت آدمها و انسانها!
آدمها!...زندگی میکنند!!
انسانها!...زیبا زندگی میکنند!!...
آدمها!...میشنوند!!
انسانها!...گوش میدهند!!....
آدمها!...میبینند!
انسانها!...عاشقانه نگاه میکنند!!...
آدمها!...درفکر خودشان هستند!
انسانها!...بدیگران هم فکر میکنند!!...
آدمها!...میخواهند شاد باشند!
انسانها!. میخواهند شاد کنند!!...
آدمها!...اسم اشرف مخلوقات را دارند!
انسانها!...اعمال اشرف مخلوقات را انجام میدهند!!...
آدمها!...انتخاب کردهاند که آدم بمانند!
انسانها!...تغییرکردن راپذیرفتهاندتا انسان شدند!!...
آدمها!...میتوانندانسان شوند!
انسانها!...درابتدا آدم بودند!!...
آدمها!...آدمند!
انسانها!...انسانند!!...اما
آدمها و انسانها!...هردوحق انتخاب دارند!...اینکه آدم باشند یا انسان!...انتخاب با خودشان است!!...
پ.ن.1:و خدا جبران میکند بزودی...پس منتظریم
پ.ن.2:خداروشکر برای نشون دادن ذات بعضی انسان نماها...
میگویند دست بنده در آخرت کوتاه است
در عوض دست خدا هم در دنیا کوتاه است
نمی دانم شاید
خودش به خودش اجازه دخالت در امور آفریده های خود را نمی دهد
می گویند خدا بی نیاز است
حتما نیازی بر دخالت نمی بیند
ایمان دارم صد در صد خدا را آنگونه که باید نمی شناسیم
خدایا
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺳﭙﺎﺭﻡ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﯾﮏ ﺩﻓﺘﺮ
ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻏﻢ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺁﺭﺯو
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ
ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺖ
ﻗﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮ
ﻭ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﺩ
در این شب ها، مهم ترین حاجتتون از خدا چیه ؟
دلتون میخواد برای کی دعا کنین تو این شبها؟
به غیر از خودتون برای چه کسانی حاجت میخواید ؟
لطفا تو این شبها بی حاجت نباشید!
نظراتتون در همین پست بنویسید
پ.ن.1: دعا کنید برای یک حاجت مهم...
پ.ن.2:شب قدر است و قدر شب قدر تو میدانی به قدر من ننگر، قدر خویش اعطا کن
مخاطب خاص: تو این شبا نمیشه خیلیا رو بخشید...دنیای ما خیلی کوچیکه...
پایان بی انتها... روزهای آخر...
یک دنیا دلتنگم !
آری ! تنها نشسته ام
در سکوت سرد شب
تماشا میکنم ، شمع ها را که پا به پایم می سوزند !
و دفتری در کنارم ، که مونس شب های دلتنگی اند ،
دفتری که سال هاست، گوش شنوایی برای دردها و شب زنده داری های من است !
"وضو" می گیرم از
اشک هایم ...
روی به "قبله" ی دلتنگی
می ایستم ...
"نیت" می کنم ...
" الله اکبر "
عجب صبری دارد
"دلم" ...
هرقدمی که دورتر میشوی انگاردنیا هم تنگتر میشود
تا آنجا که تنهانقطه هایی باقی میمانند که آنها هم میشوند سهم نوشته هایم
میشوند سکوت، میشوند بغض
میشوند، جایی که درست دلتنگی از آنجا آغاز میشوند
التماس دعا در این روزها و شب های سرنوشت ساز ...
و خدا هست هنوز...
خدای مهربانم... این روزها بیشتر از همیشه نگرانم...
نگران فردا ها..خواستن ها..نرسیدن ها..
نگران دوری از تویی که همیشه بودی و بودی و ندیدمت..
نگران لحظه هایی که بی تو سپری میشود بدون اندکی پشیمانی..خجالت..
این روزها بی اندازه غمگینم ...
میدانم..میدانم نباشی ذره ذره زندگیم از هم میپاشد..
تو بگو ..نگاهم نکنی هوای نفس هایم را از کجا بیاورم.؟
دلتنگت شده ام..
این بار عجیب دلتنگت شده ام ..
گمت کردم هرچه میگردم پیدایت نمیکنم..
شاید این بار دوریمان طولانی شده که اینچنین دلگیری از من..
دلتنگم ، دلتنگ تویی که هزار بار دیدی و چشم پوشیدی و فراری از آدمهایی که ندیده فریاد زدند..
از هوای نبودنت پرم..
میدانم دلم که هوائیت شود حتما هوایش را داری
کمی نزدیکتر بیا..
من توی این سیاهی ها محو شدم
اگر قرار به غرق شدن باشد بگذار در آغوش بی انتهای تو غرق شوم...
مهربان خدای همیشگی من..
دلم برایت پر میکشد
ببخش که ناسپاسم ، ببخش که رسم عاشقی نمیدانم
تو باشی ازین تنهاییِ سراسر غم هراسی ندارم...
زنده ام به مهربانی و رحمتت...
دلانه هایتان را در بخش نظرات این پست بنویسید...
پ.ن: شاید وقتش رسیده...شاید...لحظه های اخرو دریاب.شاید فردایی نباشه...
پ.ن2:همیشه بودن خوب نیست،گاهی نبودن دوست داشتنی تر...شاید برای همیشه...
برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــــــــﻬﺎ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ "ﻋﺰﯾــــــــــﺰﺗﺮﻧﺪ"
ﭼﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ "ﺩﻭﺳـــــﺘﻨﺪ" ..!!
ﺧـــــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧــــــــــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ ..
ﺁﻧﻘــــــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘــــــــــﯽ" ﻭ "ﺭﻓــــــــــﺘﯽ" ....!!
ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸــــــــــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: "ﮐــــــــــﺎﺵ ﺑــــــــــﻮﺩ" ..!
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨـــــﺪ ﻭ ﺑﺨــــــــــﻮﺍﻫﻨﺪ "ﺑـــــﺎﺷﯽ" !
ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟﺘﻨـــــﮓ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ ..
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ "ﺳﺨــــــــــﺖ" ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻟــــــــــﯽ ...
ﺗﻮ "ﺧــــــــــﻮﺏ ﺑﺎﺵ" ...
پ.ن : روزهای اخر این زندگی...
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
هر چیزی که نو می شود از سال گرفته تا طبیعت، من یاد تو می افتم. شروع یک سال جدید برای من شاید نشاط آور باشد اما برای تو به معنی گذشتن و رد شدن یک سال دیگر و اضافه شدن یک سال به سال های غیبتت است. هر چیزی که نو می شود،به تو فکر می کنم، به این که حالا کجایی؟ به این که چه چیز تو را شاد می کند به این که من برای شادی تو چه می کنم و چقدر در غم ها و شادی هایت شریک بوده ام؟ بهار که می شود تقریبا همه حالشان خوب است و من از خودم می پرسم در میان دید و بازدید هایمان، مسافرت هایمان، خوشی و خنده هایمان چقدر به تو فکر می کنیم؟و تو چقدر از این خوشی سهم داری؟ آیا تو هم شاد هستی؟ و چرا تو به صورت درد آوری غریبی؟ و به خود می پیچم از دانستن این ها
بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند آرام و آهسته خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند
بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید
هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید
یامقلب،قلب ما در دست توست
یامحول،حال ماسرمست توست
کن توتدبیری که درلیل ونهار
حال قلب ما شود مثل بهار
من نام کسی نخوانده ام الا تو
با هیچ کسی نمانده ام الا تو
عید آمد و من خانه تکانی کردم
از دل همه را تکانده ام الا تو
عروسی عید بود و عید، عروسی بود با دامنی از سبزه و چارقدی از شکوفههای صورتی سیب. دف میزد و میخندید و هلهله میکرد و میآمد.ما گوشهای از دامن عید را گرفتیم و پا کوبیدیم و دست افشاندیم و نمیدانستیم که همیشه گوشه دیگر را شیطان گرفته است.
او هم دف میزد. او هم میخندید و هلهله میکرد.
شیطان خاطرخواه شلوغی است. دلباخته هیاهو. در سکوت و در خلوت او را خواهی شناخت. در شلوغی اما گم میشود. پشت هیاهو خود را پنهان میکند.
عروسی عید بود، شیطان میزد و میرقصید و نقل و نبات فراموشی روی سرمان میریخت.
و همین شد که یادمان رفت…
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
نمیدانم که
دردم را سبب چیست!؟
همی دانم که درمانم
تویی بس...
پستی زیبا و ارسالی بازدیدکنندگان عزیز :
پیامی ازسوی خدا به بنده های دل شکسته:
بارِ دگر آغاز کن، آن پردهها را ساز کن، بر جمله خوبان ناز کن، ای آفتابِ خوشلقا...
در صدا کردن ِ نام ِتو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
من نام ِ تو را
حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم...
در تمام داستانهایی که از شفای بیماران تعریف می کنند، کسی به بستر بیمار آمده و گفته: بلند شو! بیمار هم گفته: نمی توانم! باز تکرار کرده: بلند شو! و او برخاسته... و من مدتهاست که منتظرم کسی بیاید و به من بگوید: بلند شو...
تا بی کران خویشم گامی دگر نمانده ست
آغوش مهر بگشا ای راز روزگاران