فی باب العزه / عمو عزت نازنین ما
به بهانه تغییر ریاست رسانه ملی
یاد ایام /اندر احوالات رئیس پیشین جام جم ، عزت الله ضرغامی
آن عزت باحال، آن طرفدار تعدیل و اعتدال، آن عاشق تصاویر آرشیوی، آن رئیس رسانه ملی، آن دوستدار پیام بازرگانی، آن پخشکننده زنده جامجهانی، آن خان باصفای جامجم، آن صاحب پرستیوی و العالم، آن زاده دزفول، آن برای زیردستان واندرفول، آن معاند ماهواره، آن برنامه کودکش پر از خاله، آن مبدع تله فیلم، آن دوستدار آش و حلیم، آن تکریمکننده چهرههای ماندگار، آن یگانه روزگار، سلطان اهل سیما و فخر اهـل صـدا، عـزتالله ضـرغــامـی- اناراللهبرهانه – بر همهکس رئیس بود و در ساخت سریال تمام بود. از کرامات او این بود که به دوران شباب در کار عمران و سیمان بود و مدرک از پلیتکنیک گرفت؛ پس روی در سینما نهاد و معاونت سینما بدو سپردند. پرسیدند « سینما را چه به سیمان؟». فرمود «هردو 5 حرف دارند؛ سین، نون، میم، یا، الف». از این جواب، فکها بیفتاد و مغزها پکید. پس معاونت سیما را هم به او دادند در عهد شیخ لاریجانی. علت را پرسیدند، گفت «نونش افتاد اما سیما نونش از سینما بیشتره». نقل است که چون کلید جامجم از شیخ لاریجان به او رسید، مخازن آرشیو را به طرفهالعینی بدرانید و به جماعت برنامهساز فرمود: «برید، حالشرو ببرید».
پس امر کرد تا هرچه فوتبال زنده در عالم باشد، پخش کنند ولو لیگ دسته 2 جزیره گالاپاگوس. و این از کرامات بود. آوردهاند که روزی به در مسجد بلال رسید، میگریست و داخل نمیشد. حال پرسیدند. گفت «فیلم کمتر از 8 دقیقه اصلاح دیدهام، شرم دارم که پا در خانه خدا نهم!». آوردهاند که در دورانش هر سریالی ساخته میشد، فریاد «وااعتراضا» از طبیب و بیمار و بیعار و بیطار بلند بود از فرط خوشحالی و در احوالش گفتهاند که گفت: «انا لکدام ساز اتحرک الحرکات الموزون» (ترجمه: اگر نسازم، میگویید این چه تلویزیونی است؟ اگر بسازم، میگویید این دیگر چیست که ساختهای؟). و او را «حامیالبرنامج» نامیدند چون مثل کوه پشتسر همه میایستاد. روزی بدو گفتند «عادل را بیرون بینداز، که حال پدر ورزش خراب است». گفت «شرط عدالت این نباشد». باز به او گفتند «گوش رادیو جوان بپیچان که لودگی بسیار کرده». گفت «کار جوان پیچاندن است». پس گفتند «ما در خانه طفل صغیر داریم، این مهشید را قطع نما که چشم طفلان ما باز شده». فرمود «ما بازش کنیم به از آنکه بقیه!».
و او را کلمات عالی است.گفت «خط قرمز چی چیه؟» و گفت «آرشیو دارم، پس هستم.» و گفت «برو باهاتم» و گفت «مردم ایران سلام!». و سید را روحی لطیف بود و هر آدم معروفی به تخت بیمارستان میافتاد، پیش از طبیب به عیادتش میرفت با دوربین دیجیتال و بوم صدا و میگفت «التصویرباقی و المابقی فانی». و در همایشها و جلسات روان بود و خبرهایش بر آنتن دوان بودند که گفتهاند «الصاحب الآنتن، السهیم من الآنتن!». در آخر کار او آوردهاند که چون همواره نالان بود که «این خط قرمزها ساختگی باشد»، روزی سر یک خط قرمز به دست گرفت و دنبالش برفت. پس چندان برفت که از نظرها پنهان گشت. برخی گفتهاند در ونزوئلاست و برخی گفتهاند دمشق. رضیاللهعنه
*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
- ۹۳/۰۸/۲۸
- ۵۹۲ نمايش
جال بود...
زنده باشید