بهار که می شود...
هر چیزی که نو می شود از سال گرفته تا طبیعت، من یاد تو می افتم. شروع یک سال جدید برای من شاید نشاط آور باشد اما برای تو به معنی گذشتن و رد شدن یک سال دیگر و اضافه شدن یک سال به سال های غیبتت است. هر چیزی که نو می شود،به تو فکر می کنم، به این که حالا کجایی؟ به این که چه چیز تو را شاد می کند به این که من برای شادی تو چه می کنم و چقدر در غم ها و شادی هایت شریک بوده ام؟ بهار که می شود تقریبا همه حالشان خوب است و من از خودم می پرسم در میان دید و بازدید هایمان، مسافرت هایمان، خوشی و خنده هایمان چقدر به تو فکر می کنیم؟و تو چقدر از این خوشی سهم داری؟ آیا تو هم شاد هستی؟ و چرا تو به صورت درد آوری غریبی؟ و به خود می پیچم از دانستن این ها
بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند آرام و آهسته خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند
بیا که بار دگر گل به بار می آید
بیار باده که بوی بهار می آید
هزار غم ز تو دارم به دل، بیا ای گل
که گل شکفته و بانگ هزار می آید
*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
- ۹۶/۰۱/۱۷
- ۵۳۶ نمايش