یاد روزها ...
حتما پیش آمده برایتان که بدجور احساس تنهایی کنید؟ از آن روزها که دلت می خواهد کسی کنارت باشد، با کسی درددل کنی. کسی حرفت را بفهمد؛ اما کسی را پیدا نمی کنی. ماجرا وقتی سخت تر می شود که می بینی لیست دوستانت بلند بالاست، اما حتی یک گوش هم براش شنیدن نداری، کسی سراغت را نمی گیرد.
و یاد روزهایی می افتی که مدام حالشان را می پرسیدی و روزهای تنهایی شان شانه هایت محمل اشک هایشان می شد و این روزها خبری نیست ازشان تا حالت را بپرسند و اگر هم هستند نه حرفت را می فهمند و نه می خواهند بفهمند. آنقدر درگیر روزهایشان هستند که جایی نمی بینی برای خودت.
وقتی چندین بار این اتفاق برایت می افتد کم کم از آدمها می بری و شاید اینکه آدمهای اطرافت را جدی بگیری کمی سخت می شود. دلت می گیرد از آدمها و دلت یک نفر را می خواهد که رفیق واقعی باشد. بارو بنه جمع می کنی و می روی سراغ کسی که می دانی حرفت را می فهمد. حرمی پیدا می کنی، یا جمکران را مقصدت می کنی و می نشینی گوشه ای به حرف زدن. می گویی و می گویی.
سرت را به دیوار تکیه می دهی و حس می کنی سر بر شانه دوستی صمیمی گذاشته ای. سبک می شوی.
نمیگویم اینجور وقتها یاد یک نفر و یک موضوع می افتم.
چرا که آنقدر خودخواه هستیم که وقتی ناراحتیم قطب عالم می شویم و دیگران را فراموش می کنیم.
اما دیروز بعد از آنکه از غم ها و دلتنگیها سبک شده بودم یاد یک نفر هم افتادم. آن کس که غریب و فرید و وحید است. آن کس که هر صبح و شام دلتنگ است و هر روز مدعیان هواداری اش فریاد بر می آورند که پس چرا نمی آید و او دردمند از همین مدعیان و داغ دار سالیان دراز برای برپایی حق و گرفتن انتقام عزیزانش در غربت است.
دلم می خواهد بگویم ای کاش می توانستیم وقتهایی که تنها می مانیم و دلمان تنگ می شود، به کوه صبری فکر کنیم که بی دوست ترین است در بیابانی دور افتاده، داغدار و بی یاور.
این جور وقتها که به غربت آقایی که همه میشناسیم فکر می کنم می گویم خدا شکرت که هستی، شکرت که دوستی، که یاوری؛ وگرنه از ما که نه تنها آبی برای مولایمان گرم نمی شود، بلکه باری بر دوش و خاری در چشمانش نیز هستیم.
خدایا شکرت که هستی ...
*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
- ۹۲/۰۶/۲۵
- ۴۸۱ نمايش
بسیار زیبا
گاهی از اینکه حالم خیلی خوبه نگران میشم