رمضان که می رسد ...
رمضان که میرسد دیگرگونه میآیند زمین و زمان؛ شب چراغان میشود و نورباران، روشنتر از روز. و آفتابِ نیمروزِ تموز، مهربانتر میتابد؛ چونان حریر. فانوسهای فروزان خانههامان که آنها را از افطار تا سحر در جایجای سرامان میآویزیم؛ به سان ستارههای سپهر، میدرخشند. و اختران ِ دیدرسهای دور، همنور با دلهای سپیدمان، چشمک میزنند.
درهای آسمان پهناور را گوییا گشودهاند؛ که نور میریزد از فراز، که مهر میبارد از آن روزنهای روشن بالای سر. آسمان را با زمین، گره ای از نور زدهاند، و ما مانده که آسمانِ ِ بالا آیا فروتنانه فرود آمده و سر بر زمین ما نهاده و خاکِ زیر پای انسان را بوسه زده؟ یا این انسان ِ خاکنهاد است که بال درآورده، و تنها در این سی روزهی رمضان، تا بیکران آسمان پر ِ پرواز گشوده است؟
یک ماه رمضان، یک شب قدر، هزار ماهِ در ترازو . . . رازهایی از عنصر زمان در گسترهی روزگاران و «این نشان بدایت عشق است» که عشق از زمان میآغازد. نخستین گام، یافتن همان گاهی است که شعلههای شوق را باید در آن افروخت ؛ بزنگاه؛ گاهِ آتش افروختن، شعله زدن، زبانه کشیدن و دل و سر را در سودای دوست دادن.
راز این برتری رمضان را کجا باید سراغ گرفت؟ سرّ این سنجه را کجا باید جست؟ که گفتهاند: یک شب از این ماه کجا و هزار ماه!؟آری این ماه ماه تجارت است ... اما نه... نه به شکل زمینی و حسابگرانه ... این ماه ماه تجارت با خداست ...ماه عشق بازی معبود و بنده ... ماه خلوص و طاعت بنده در پیشگاه حق ... آری همه از آن اوست حساب هم دست اوست...
ناگاه یادم میاید شعری و در آن شعر ابیاتی که عاقلانه و عاشقانه وصف میکند که
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند / بنگر که تاچه حد است مقام آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت / به درآی تا که بینی طیران آدمیت
آری رمضان آمد ...چه دلنشین است سخن پیامبر رحمت و خاتم سلسله ی نبوت صلی الله علیه و آله که هر کس یک مؤمن روزه دار را در این ماه افطارى دهد، پاداشى برابر با آزاد کردن یک بنده نزد خدا داشته، و مایه آمرزش گناهان گذشته وى نیز خواهد بود . و باز خداوند روزی ده تجارتی را پایه گذاری کرد... پیروی از معبود و معشوق، چه لذتی دارد. آری، تجارت کنیم با خدا سرمایه صدقه و انفاق از بنده، پاداش اخروی و فزونی نعمت از خدا... تا روزی که این ماه مبارک رفت کمتر حسرت خورده و پشت دست به دهان گرفته گوییم
اما ...
نمیدانم ولی وقتی به اینجا ی کار میرسم دلم اینجا نیست ... دلم سفر دوری رفته ... سفری عاشقانه ... سفری از حد تصور خارج ... قلمم به شوق خود سرانه میدود و اشکم آرام آرام و نوازش کنان گونه هایم را میساید ... دلم جای خوبی است ... دلم در کوفه مانده است ...آری کوفه . دلم پیش علی علیه السلام است...اگر بگویی عشق چیست میگویم : شب خاموش ... قرص نان ...کفش وصله دار ... دست یتیم نواز و ناله ی دل و چاه ... دیگر چیزی برای گفتن نمانده و قراری در این دل نمانده که یارای نوشتن باشد .
*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
- ۹۳/۰۴/۱۰
- ۴۵۴ نمايش