جوان و جوانه

وبلاگ شخصی

جوان و جوانه

وبلاگ شخصی

جوان و جوانه

وَ إِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بابْصَارِهِمْ لَمَّاسَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
با نام تو ، اغاز میکنیم
تویی که از همه کس به ما نزدیک تری
و تنها فقط تو برایم کافی هستی ...
جوان ، جوان و جوانی ، امید ، اینده ، معنویت ، فرهنگ،اقتصاد و کارافرینی
شنیده شدن ، نیازهای ویژه یک جوان ، توجه جوان ایرانی ،رادیو جوان برای همه جوان دلان ایرانی
ویژه همه ی جوانان با استعداد و با ذوق ایرانی ، رادیو جوان ، نبضی تپنده برای جوان ایرانی
شبکه رادیویی جوان ،
موج FM ، فرکانس 88
شماره پیامک شبکه :
30000881
شماره تماس با شبکه :
02122040000-22050952

منتظر نظرات زیبای شما در پست های وبلاگ هستیم .

اخرين مطالب جوان و جوانه
آخرين نظرات شما در جوان و جوانه
نویسنده
تارنماهاي ويژه جوان و جوانه

همه جا

جمعه مرداد ۳۱ ۱۳۹۳

یک نفر دنبال خدا میگشت، شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها رو به آسمان قد میکشد. پس هر شب از پله های آسمان بالا میرفت، ابرها را کنار میزد، چادر شب آسمان را میتکاند. ماه را بو میکرد و ستاره ها را زیر و رو.او میگفت: خدا حتماً یک جایی همین جاهاست. و دنبال تخت بزرگی میگشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها.
از آسمان دست کشید، از جست وجوی آن آبی بزرگ هم.
آن وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند.
زمین را کند، ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر.
خاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود.
نه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوهها مانده بود. دریاها و دشتها هم. پس گشت و گشت و گشت. پشت کوهها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ریگها را. لای همه قلوه سنگها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.
ناامید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست وجو.


آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که میگفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، وسیعترین و زیباترین و عجیب ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانیاش روی هیچ نقشهای نیست.
نسیم دور او گشت وگفت: اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی. و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه کوچکی را گشود، راه ورود تنها همین بود. و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آنجا بود. بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود همینجاست.
سالها بعد وقتی که او به چشم های خود برگشت. خدا همه جا بود؛ هم در آسمان و هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه


*با تشکر از بازدید شما . هر گونه استفاده از متون و تصاویر این وبلاگ ممنوع میباشد . *
  • ۹۳/۰۵/۳۱
  • ۵۰۱ نمايش
  • جوان و جوانه

نظرات شما (۱)

  • مریم پورعابدینی
  • سلام براقای غزنوی عزیز خوب هستید؟؟خسته نباشید خیلی متن خوبی بود دستتون درد نکنه راستی خیلی وبلاگ کامل و جامعی دارین قالب وبلاگم خوبه کلا هرچیزی که بخواییم تو این وبلاگ میتونیم پیدا کنیم اگه بخش وبلاگ نویسی تا حالا شرکت نکردید زود شرکت بکنید مطمئن باشید جزو کاندیدا ها میشید و جزو دو نفر اول بخش وبلاگ نوسی دربخش غیرشنیداری,دوست داررادیوجوان و شنونده های پروپاقرص رادیوجوان که خودمم جزو شما هستم
    پاسخ :
    به به سلام خانم پورعابدینی ، ممنون ، شما خوبین ؟ 
    لطف دارین که نظرتونو در مورد وبلاگ گفتین ، حتما ، امیدوارم  همینطور بشه .
     بازم هر نظری برای اضافه کردن بخش های جدید و بخش های وبلاگ داشتین خیلی دوست دارم  بفرمایین 
    بزرگوارین ، حضورتون در وبلاگ باعث افتخار بود و هست 



    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">